سوگل خلیق: سریال «شکارگاه» دشواری هم داشت اما نتیجه ارزشمند بود فصل دوم سریال «دکل» از شبکه چهار پخش خواهد شد «قرار» با حال و هوای حرم مطهر رضوی روی آنتن شبکه تهران می‌رود فراخوان اولین رویداد نمایشنامه‌نویسی «قلم» منتشر شد علی دهکردی: دوران سختی را پشت سر گذاشتیم + عکس «کبوتر امید» از گرشا رضایی منتشر شد کافه شهر | مونولوگی از عشق و قند و خاطره ۱۵  فرهنگ سرای مشهد میزبان اکران فیلم و پویانمایی شده‌اند انتشار فهرست ۱۰۰ فیلم برتر دهه ۱۹۷۰ میلادی سینما با یک فیلم ایرانی ماجرای لغو اجرا‌های نمایش خانه به دوش در مشهد نتفلیکس فیلم هیجان‌انگیز «فرانکنشتاین» را اکران می‌کند طراح لوگوی «۰۰۷» جیمز باند درگذشت رمان «دیوید کاپرفیلد» ترجمه مسعود رجب‌نیا به چاپ سیزدهم رسید آغاز فیلمبرداری فیلم جدید جوئل کوئن در اسکاتلند پخش دوبله فارسی «جاده یخی انتقام» در شبکه نمایش خانگی قاتل «متیو پری» در دادگاه مجرم شناخته شد دوبله فیلم ترسناک «آلوده» برای پخش از تلویزیون مستند «آقای نخست‌وزیر» روی آنتن + زمان پخش
سرخط خبرها

حکایت ملاقات انجام نشده با «دیدیه دشان»

  • کد خبر: ۱۴۰۱۹۰
  • ۲۴ آذر ۱۴۰۱ - ۱۵:۴۲
حکایت ملاقات انجام نشده با «دیدیه دشان»
چند هفته پیش در یکی از شهرهای فرانسه، پسر کوچولویی از پدرش که باعجله حاضر می شد تا از خانه بیرون برود، پرسید: «داری به کجا می روی؟»

چند هفته پیش در یکی از شهرهای فرانسه، پسر کوچولویی از پدرش که باعجله حاضر می شد تا از خانه بیرون برود، پرسید: «داری به کجا می روی؟»

پدر گفت: «دیدیه دشان که زمانی بازیکن موردعلاقه من بود و اکنون سرمربی تیم فوتبال کشورمان است، برای دیدار با فوتبالیست های جوان شهر کوچک ما به اینجا آمده است. این بهترین فرصت است که او را ببینم و از او امضا بگیرم و با او یک عکس سلفی بیندازم».

و بعد درحالی که لبخندی حاکی از شادی بر لب داشت، پیشانی پسرش را بوسید و با او خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت بعد پدر درحالی که ناراحت بود، به خانه برگشت. پسر کوچولو از وی پرسید: «آیا بازیکن مورد علاقه ات را ملاقات کردی؟

آیا از او امضا گرفتی و با او عکس سلفی انداختی؟» پدر با لحنی آکنده از خشم و خستگی پاسخ داد: «من و ده ها تن از مردم شهر سه ساعت منتظر ورود دیدیه دشان ماندیم، اما درنهایت به ما خبر دادند که او بدون دیدار با هواداران خود، شهر را ترک کرده است.» وی سپس آهی کشید و افزود: «ای کاش خدا شهرت و محبوبیت را به ما می داد نه به این ایکبیری!»

پسر کوچولو پس از شنیدن حرف های پدرش به او گفت: «بیا با هم به جایی برویم که آرزویت برآورده شود.» پدر بی اعتنا گفت: «دشان چند ساعت است که شهر ما را ترک کرده است.» پسر کوچولو جواب داد: «به من اعتماد کن!» پدر برخلاف میل باطنی، تسلیم درخواست پسر کوچولو شد و هردو از خانه بیرون رفتند. وقتی به کلیسای بزرگ شهر رسیدند، پسر کوچولو گفت: «رسیدیم.» پدر گفت: «به تو گفتم الان وقت شوخی نیست.» پسر کوچولو گفت: «پدر! تو گفتی ای کاش خدا شهرتی را که به دیدیه دشان داده است، به ما داده بود. آیا چه افتخاری از این بزرگ تر که به جای آنکه با کسی که شهرت و محبوبیت را دریافت کرده است دیدار و گفت وگو کنی، با کسی که شهرت و محبوبیت را داده است، دیدار و گفت وگو کنی؟

آیا سخن گفتن با خدا، لذت بخش تر از سخن گفتن با یک بازیکن و مربی فوتبال نیست؟» پدر درحالی که به خود آمده بود، از پسر کوچولو پرسید: «پدرسوخته! این حرف ها را از کجا یاد گرفته ای؟» پسر کوچولو پاسخ داد: «از شبکه های اجتماعی داخلی.» پدر گفت: «این جمله ای را که گفتی، یک بار دیگر می گویی تا من آن را کپشن کنم؟» پسر کوچولو گفت: «بلی». و جمله را تکرار کرد.

سپس پدر و پسر، یک سلفی با پس زمینه کلیسای بزرگ شهر گرفتند و پدر آن را به همراه کپشن یادشده، با استفاده از فیلترشکن پولی در اینستاگرام منتشر کرد و لایک ها و کامنت های بسیاری گرفت و اشخاص بسیاری با مشاهده آن به خود آمدند.

گزارش خطا
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->